به فرموده : مرخ میخوریم
ما قصد داشتیم بیست تا غذای نذری بخوریم ولی نشد . به علت بحران اقتصادی مردم به جای دادن مرخ و غیمه ، آب نخود نذر میکردند
. البته منو داوود بعد راهپیمایی طولانی و جستجوی بسیار به یک صف طویل رسیدیم. و البته در حین انجام عملیات گرفتن غذای نزری تمام آبرو و شرف ما و تمام زحمات ما در جهت روشنفکری و فراماسونری و تجدد خواهی برای مشتی برنج و غیمه بر باد رفت
. داوود با آرنج چشم پیرمردی را تقریبا کور کرد . پسر خاله داوود هم اس ام اس داد که فلان جا مرخ میدهند . ما هم غیمه بدست رفتیم آنجا . پسرخاله داوود هم سه تا مرخ گرفت رفتیم پارک با دوغی که خریده بودیم خوردیم .
داوود : این غذا رو بخوریم تا اخر سال مریض نمیشیم
پسر خاله داوود بعد خوردن سومین پرس غذا : من احساس میکنم . دلم یه خورده درد میکنه .
آقا شما هم خیلی با حال می نویسید. با حال تر از ما. به طور کلی از خواندن بلاگهایی با بلاگر شوخ بسیار لذت می برم چنان که از کمدی خوب [گل]
و همین هجوم برای غذای نذری است که اسلام را زنده نگهداشته عست ..
[قهقهه][خنده]